بدون تو چیا کشیدم من
خوشی ولی خوشی ندیدم من
تو اول مسیر خوشبختی
ته دنیا رسیدم من
بدون من سرت چقدر گرمه
کی حال این روزامو می فهمه
قبول دارم گناه نکردی تو
کار دنیای بی رحمه
زمونه عمر مارو میگیره
برادر از برادرش سیره
تو دیر رسیدی خیلی دیره
بخاطر تو هر کاری کردم
تو رفتی من چه جوری برگردم
خودت بیا دورت بگردم
صدام کن صدای تو لالایی بچگیمه
صدام کن دیگه خستم از عشقای نصفه نیمه
نگام کن به جون چشات دیگه جون ندارم که بگم
نمی شه مگه میگذره آدم از اونی که زندگیشه
مگه ریشه از زردی ساقه هاش خسته میشه
به جون چشات دیگه جون ندارم که بگم
******
زمونه عمر مارو میگیره
برادر از برادرش سیره
تو دیر رسیدی خیلی دیره
بخاطر تو هر کاری کردم
تو رفتی من چه جوری برگردم
خودت بیا دورت بگردم
صدام کن صدای تو لالایی بچگیمه
صدام کن دیگه خستم از عشقای نصفه نیمه
نگام کن به جون چشات دیگه جون ندارم که بگم
نمی شه مگه میگذره آدم از اونی که زندگیشه
مگه ریشه از زردی ساقه هاش خسته میشه
به جون چشات دیگه جون ندارم که بگم
به دشمنانت هزاران بار فرصت بده تا با تو دوست شوند، اما به دوستانت یک فرصت هم نده که دشمنت شوند، زیرا دوستانت جای عمیق زخمهای دلت را دقیق می دانند
در میان مردمیکه میدوند برای زنده بودن آرام قدم بردار برای زندگی کردن
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شبی چون ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
وچندان غزل خواند آنشب
که خود در میان غزلها بمیرد
تو دریای من بودی آغوش کن
که میخواهد این قوی زیبا بمیرد
می فروشی گفت کالایم می است
رونق بازار من ساز و نی است
من خمینی دوست میدارم که او
هم خم است و هم می است و هم نی است
(خم +می +نی = خمینی )
سه برادر نزد امام علی علیه السلام آمدند و گفتند میخواهیم این مرد را که پدرمان را کشته قصاص کنی. امام علی (ع) به آن مرد فرمودند: چرا او را کشتی؟
آن مرد عرض کرد: من چوپان شتر و بز و ... هستم. یکی از شترهایم شروع به خوردن درختی از زمین پدر اینها کرد، پدرشان شتر را با سنگ زد و شتر مرد، و من همان سنگ را برداشتم و با آن به پدرشان ضربه زدم و او مرد.
امام علی علیه السلام فرمودند: بر تو حد را اجرا میکنم. آن مرد گفت: سه روز به من مهلت دهید.
پدرم مرده و برای من و برادر کوچکم گنجی بجا گذاشته پس اگر مرا بکشید آن گنج تباه میشه، و به این ترتیب برادرم هم بعد از من تباه میشود.
امیرالمومنین (ع) فرمودند: چه کسی ضمانت تو را میکند؟ مرد به مردم نگاه کرد و گفت این مرد. امیرالمومنین (ع) فرمودند: ای اباذر آیا این مرد را ضمانت میکنی؟
ابوذر عرض کرد: بله. امیرالمومنین فرمود: تو او را نمیشناسی و اگر فرار کند حد را بر تو اجرا میکنم! ابوذر عرض کرد: من ضمانتش میکنم یا امیرالمومنین. آن مرد رفت .
و سپری شد روز اول و دوم و سوم ... و همه مردم نگران اباذر بودند که بر او حد اجرا نشود... اندکی قبل از اذان مغرب آن مرد آمد.
و در حالیکه خیلی خسته بود، بین دستان امیرالمومنین قرار گرفت و عرض کرد: گنج را به برادرم دادم و اکنون زیر دستانت هستم تا بر من حد را جاری کنی. امام علی (ع) فرمودند:
چه چیزی باعث شد برگردی درحالیکه میتوانستی فرار کنی؟
آن مرد گفت: ترسیدم که بگویند "وفای به عهد" از بین مردم رفت...
امیرالمونین از اباذر سوال کرد: چرا او را ضمانت کردی؟
ابوذر گفت: ترسیدم که بگویند "خیر رسانی و خوبی" از بین مردم رفت...
اولاد مقتول متأثر شدند و گفتند: ما از او گذشتیم... امیرالمومنین علیه السلام فرمود: چرا؟
گفتند: میترسیم که بگویند "بخشش و گذشت" از بین مردم رفت...
و اما من این پیام را برای شما فرستادم تا نگویند "دعوت به خیر" از میان مردم رفت...
وطنم ای شکوه پابرجا
در دل التهاب دورانها
کشور روزهای دشوار
زخمی سربلند بحرانها
ایستادی بر جنگ رو در رو
خنجر از پشت می زند دشمن
گویی از ما و در نهان بر ما
وطنم پشت حیله را بشکن
وطنم ای شکوه پابرجا
در دل التهاب دورانها
رگت امروز تشنه عشق است
دل رنجیده خون نمی خواهد
دل تو تا ابد برای تپش
غیرعشق و جنون نمی خواهد
شرم بر من اگر حریم تو
پیش چشمان من شکسته شود
وای بر من اگر ببینم چشم
رو به رویای عشق بسته شود
وطنم ای شکوه پابرجا
در دل التهاب دورانها
کشور روزهای دشوار
زخمی سربلند بحرانها
از تب سرد موجهای خزر
تا خلیجی که فارس بوده و هست
می شود با تو دل به دریا زد
می شود با تو دل به دنیا بست
گفت دانایی که: گرگی خیره سر،
هست پنهان در نهاد هر بشر!...
هر که گرگش را در اندازد به خاک
رفته رفته می شود انسان پاک
وآن که با گرگش مدارا می کند
خلق و خوی گرگ پیدا می کند
در جوانی جان گرگت را بگیر!
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری، گر که باشی هم چو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
مردمان گر یکدگر را می درند
گرگ هاشان رهنما و رهبرند...
وآن ستمکاران که با هم محرم اند
گرگ هاشان آشنایان هم اند
گرگ ها همراه و انسان ها غریب
با که باید گفت این حال عجیب؟